سکوت مطلق بر فضای خانه حاکم است تا من و بیمارم روبروی هم نشسته ایم و بهم زل زده ایم، او در حالیکه به پشتی تکیه داده و پاهایش را بطرف من دراز کرده و با نگاه غریب گونه که تعجب و نگرانی در آن موج می زند سراپای مرا دید می زند و سرانجام نگاهش را به نگاهم میخکوب می کند، از دیده اش می خوانم که تلاش می کند جوابی برای معمای خود بیابد!! “این فضول دیگه کیه که در اینجا پیدایش شده و در کارهای من دخالت می کند، نمی دانم از جان من چه می خواهد، کاش هرچه زودتر دست از سر من بردارد و پی کار خود برود.”

من به نگاه خود کمی چاشنی محبت و تبسم می زنم و معمای او را اینگونه حل می کنم: ” تو بیماری و مبتلا به آلزایمر قادر نیستی حقایق موجود را درک کنی، نیاز مبرمی به مراقبت و پرستاری داری و من مراقبت تو را بعهده گرفته ام، نباید نگران باشی ، با خود پیمان بسته ام که نسبت به تو وفادار بمانم و هرگز از مسئولیتی که در قبال تو دارم شانه خالی نکنم، بهت اطمینان می دهم که هرگز از اعمالت دلخور نشوم.

از همین لحظه که روبرویت نشسته ام تجدید عهد می کنم تا هر زمان که نیاز باشد به تو خدمت کنم، اعمال نیک گذشته ات را همواره بخاطر داشته باشم و به آنها بها بدهم، از هر گفتار و کرداری که حاکی از کم توجهی و یا بی مهری باشد پرهیز کنم، مبتکرانه از هر فرصتی برای آرامش و شادی تو استفاده کنم، به دردسرهایی که ناخودآگاه ایجاد می کنی منطقی و خونسرد برخورد داشته باشم و به آنها لبخند بزنم، تمام ظرفیت دل و جانم را پر از مهربانی کنم، به خود بقبولانم که توانایی انجام هر نوع خدمت شاقی را دارم.

از خودگذشتگی نیکان پند بگیرم و با آنها رقابت کنم، خواسته های ناممکن را بدور ریزم، از تجربیات سایر مراقبین و اندوخته های محققان و متخصصان فن برای مراقبت بهتر بهره بگیرم، خدمت صبورانه خود را به تو جزئی از وظیفه انسانی خود بدانم و نه برکسی منتی داشته باشم و نه از کسی توقع، ولی از کمک داوطلبانه دوستان و نزدیکان درحد امکان استفاده کنم، برای کاهش اندوهت از هیچ کار شرافتمندانه رویگردان نشوم، برای ایجاد تحمل و شکیبایی بیشتر خود و همدردی با سایر مراقبین عزیز با نهادهایی چون انجمن آلزایمر ایران همکاری بیشتر داشته باشم.

امید، اراده، فروتنی و شهامت را که لازمه انجام این تعهدات است در خود حفظ کنم و حتی در قبال وظایفی که در حال حاضر نامشخص هستند و مسلما آینده و شرایط حاکم برآن در رابطه با بیماریت برایم تدارک می بینندپیشاپیش خود را متعهد بدانم و از زیر بار آن درنروم.

نوشته آقای احمد حسنانی(مراقب)_ پاییز 1393