با سلام و خسته نباشید فراوان

من یک زن جوان 24 ساله هستم که نیمی از عمرم رو توی اروپا زندگی کرده ام. مادر یک فرزند 14 ماهه هستم که به تنهایی حق حضانتش را دارد و تازگی ها هم به جای اینکه دختر کوچولوی مامانم باشم شدم مادر مامان خودم! فردا صبح ازم دعوت شده که تو یکی از بیمارستان ها به عنوان یک مهاجر شرقی، در مقابل 100 نفر شنونده اعم از دکتر ، پرستار و اشخاص دیگه از احساسات و تجربیاتم و تابو بودن یا نبودن بیماری آلزایمر در ایران صحبت کنم..

داشتم در مورد این بیماری با هدف پیدا کردن این مطلب که آیا آلزایمر در ایران تابو هست یا نه می گشتم که با سایت شما آشنا شدم. باید بگم که خیلی خوشحال شدم که دیدم تو ایران هم مثل اینجا تو اروپا میشه تو کلاس های آموزشی، مشاوره و غیره شرکت کرد و اینکه سایتی به ابن خوبی میشه پیدا کرد. فقط کاشکی مطلبی که حمایت و مراقبت کنندگان می نویسند کمی بیشتر بود و اینقدر مختصر نبود. نمی دانم اصلا چطور میشه مختصر نوشت، از تجربیات، خاطرات و احساسات شخصی که با این بیماران رابطه دارند! البته از یک لحاظ هم حالا که خوب فکر می کنم می بینم که مراقبت کنندگان یه جورایی به مرور زمان طوری می شن که با وجود اینکه تمامی لحظات ذهن و دلشون پر از حرف و احساسات نگفته هست، وقت دردودل که می رسه نمی تونن اونجوری که قلبشون احساس می کنه احساسات رو بیان کنند. من خودم یکی از همین اشخاص هستم. من تنها با مادرم زندگی می کنم و نگهداریشونو الان یک سال و نیمه که به عهده گرفتم و اونجوری که من علائم مادرم رو می بینم و همه چیز رو حس و لمس می کنم افراد دیگه خانواده ام از همه چیز آگاه نیستند و من به چند دلیل نمی دانم با اونا صحبت کنم. اولیش ترس از این که اونها فکر کنند من خسته شدم و حرف های من جنبه منت گذاشتن رو داره ، دیگریش اینکه دوست ندارم غم رو تو چشمهای اونها ببینم از بیان کردن وقایع تلخ. به هرحال خوشحالم که با سایتتون آشنا شدم. به امید اینکه روز به روز اطلاعات بیشتری رو در اختیار مردم بگذارید